![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
جاذبهها
![]() ¤ نویسنده:شایان عرضی
سنگهای خونی سنگ ها خونی بودند و بوی خون همه جا را فرا گرفته بود صدایی شنیده نمیشد و هوا ساکن بود و صدای کرکس ها از دور به گوش میرسید. آسمان نیمه تاریک بود و سایه ی شب بر روز پنجه انداخته بود هوا سرد بود و سوز آن تا مغز استخوان هایش پیش رفته بود او با عجله میدوید و هدف نا معلومی را دنبال میکرد. بعد از مدتی توانست از جنگل بیرون برود و در خانه ای متروک پنهان شود صدای رینا به گوش میرسید و لحظه لحظه بر ترسش افزوده میشد راه فراری نداشت و هر لحظه به مرگ نزدیکتر میشد رینا به نزدیکی در رسیده بود و نیک هم به دنبال وسیله ای برای دفاع از خودش بود رینا به پشت نیک رسید و او هم لوله ی تفنگ شکاری را که تازه یافته بود در قلبش فرو کرد رینا فریاد زجر آوری کشید و ساژه را از روحش جدا کرد ساژه هم به آسمان پرتاب شد تقریبا همه جا روشن شده بود و نیک و رینا بازهم از دست ساژه فرار کردند. ولی پس از تمام شدن روز دوباره شب فرا رسید و. . . . . . ¤ نویسنده:شایان عرضی
سلام بالاخره هر جور که بود عضو پارسی بلاگ شدم و فهمیدم تعریفهایی که راجع به آن میکنند درست است و بیخود نیست که همه عضو این سایت میشوند.در همینجا از مدیر محترم سایت تشکر میکنم که سایت را اینگونه خوب مدیریت کرده و میکند . امیدوارم که وبلاگ من روز به روز بهتر و بهتر شود و کسان زیادی بتوانند از وبلاگ من دیدن کنند و شاید مطالبی هم بیاموزند. شما هم با نظرات خود من را در رسیدن به هدفم یاری دهید.
¤ نویسنده:شایان عرضی |
![]() مدیریت وبلاگ شناسنامه پست الکترونیک کل بازدیدها:3307 بازدیدامروز:3 |
![]() |
اشتراک در خبرنامه |
جستجو |
![]() |
موضوعات وبلاگ |
|
بایگانی شده ها |
آهنگ وبلاگ |
|