سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.persianblog'">

ترسناک - جاذبه‏ها

سه شنبه 84/9/22 :: ساعت 11:24 عصر

سنگهای خونی

سنگ ها خونی بودند و بوی خون همه جا را فرا گرفته بود صدایی شنیده نمی‏شد و هوا ساکن بود و صدای کرکس ها از دور به گوش می‏رسید. آسمان نیمه تاریک بود و سایه ی شب بر روز پنجه انداخته بود هوا سرد بود و سوز آن تا مغز استخوان هایش پیش رفته بود او با عجله می‏دوید و هدف نا معلومی را دنبال می‏کرد. بعد از مدتی توانست از جنگل بیرون برود و در خانه ای متروک پنهان شود صدای رینا به گوش می‏رسید و لحظه لحظه بر ترسش افزوده می‏شد راه فراری نداشت و هر لحظه به مرگ نزدیکتر می‏شد رینا به نزدیکی در رسیده بود و نیک هم به دنبال وسیله ای برای دفاع از خودش بود رینا به پشت نیک رسید و او هم لوله ی تفنگ شکاری را که تازه یافته بود در قلبش فرو کرد رینا فریاد زجر آوری کشید و ساژه را از روحش جدا کرد ساژه هم به آسمان پرتاب شد تقریبا همه جا روشن شده بود و نیک و رینا بازهم از دست ساژه فرار کردند. ولی پس از تمام شدن روز دوباره شب فرا رسید و. . . . . .  


¤ نویسنده:شایان عرضی

خانه
مدیریت وبلاگ
شناسنامه
پست الکترونیک


کل بازدیدها:3232


بازدیدامروز:2

 RSS 


اشتراک در خبرنامه
 

جستجو

موضوعات وبلاگ

بایگانی شده ها

آهنگ وبلاگ

طراحی قالب: رفوزه